.: صفحه یادبود مرحوم علیرضا رصاف :.
اطلاعات فردی
نام: علیرضا
نام خانوادگی: رصاف
فرزند: حسینعلی رصاف و پروانه دبیرزاده
همسر: ام البنین تاج دوست
فرزندان: دانیال رصاف و دیانا رصاف
تولد: 6 دی 1349
وفات: 30 شهریور1400
سن در هنگام وفات: 50 سال و 9 ماه و 10 روز
خلاصه زندگینامه
قصدمان از نوشتن این زندگی نامه به بازی گرفتن کلمات سنگین و بیهوده نیست. بلکه هدف، بیان زندگی یک بزرگ مرد با زبانی ساده به سادگی زندگی اش می باشد که عین واقعیت است. این شرح حال را با تمام فراز و نشیب هایش و با همه افتان و خیزانش حکایت می کنیم.
ایشان در 6 دی ماه 1349 در شهر وزوان (استان اصفهان) چشم به جهان گشود. در هفت سالگی وارد دبستان شد و دوره ی ابتدایی را سپری کرد. مادر ایشان تمام سعی خود را انجام می دادند تا فرزندی با تربیت تحویل جامعه دهند و در راه تربیت ایشان از هیچ تلاشی دریغ نمی کردند.
پس از سپری نمودن دوره ابتدایی و راهنمایی، تحصیلات دبیرستان خود را در رشته ی بهداشت و محیط به اتمام رساند. ایشان در سن 16 سالگی پدر خود را از دست داد و با اینکه سن و سالی از ایشان نگذشته بود ولی سختی های زیادی را تجربه کرد و مانند یک بزرگ مرد کوچک، دوری پدر را با بودن خود برای مادر و خواهرانش جبران می کرد. به کوچک و بزرگ احترام می گذاشت و هیچکس از ایشان رنجش و بی احترامی ندید. پرستار خوبی برای مادربزرگش بود و همین باعث شد که دعای خیر مادربزرگ بدرقه ی زندگی اش باشد.
با اتمام دوران تحصیلی، تصمیم به کار در خارج از شهر وزوان گرفت. حدود یک سال در تهران کار های متفرقه انجام می داد . چند ماهی را در منزل خواهرش گذراند و بعد از آن با یکی از دوستانش در کارگاهی به صورت موقت زندگی کرد تا اینکه توسط یکی از همشهریان (جناب آقای سعید گرامی) به شرکت تجهیزات مدارس معرفی و در آنجا مشغول به کار شد.
ایشان در سال 1373 تصمیم به ازدواج با دختر مورد علاقه خود گرفت و پس از ازدواج صفحه جدیدی از زندگی برای ایشان گشوده شد. در فروردین ماه سال 1374 مراسم ازدواج ایشان برگذار شد و ثمره زندگی ایشان دو فرزند به نام دانیال (متولد 1374) و دیانا (متولد 1384) بود. ایشان همواره پدری مهربان و بیش از حد دلسوز و همسری وفادار بود.
وی بعد از 22 سال فعالیت در شرکت تجهیزات مدارس بازنشسته شد و بلافاصله در شرکت بازرگانی آتیس به مدت 8 سال مشغول به کار شد.
سرانجام با سپری کردن زندگی سرشار از شرافت، عزت و عشق، متاسفانه بر اثر بیماری کرونا در تاریخ 1 شهریور 1400 در بیمارستان بستری شد و پس از یک ماه مبارزه با این بیماری، علی رغم تلاش بی وقفه پزشکان، خانواده و اقوام نهایتا در تاریخ 30 شهریور 1400، چشم از جهان فرو بست.
مقاله قرائت شده در مراسم خاکسپاری مرحوم علیرضا رصاف
در روز خاکسپاری مرحوم علیرضا رصاف مورخ 1 مهر 1400، مقاله ای توسط سرکار خانم استاد سودابه ذولفیان به یاد ایشان تنظیم و قرائت شد که در ذیل قابل مطالعه است.
متن مقاله خاکسپاری مرحوم علیرضا رصاف
بسم الله الرحمن الرحیم
به هر بهار، گل از زیر گل برآرد سر، ولی اینجا گلی برفت که نیاید به صد بهار دگر
ای گل سفر کرده، تو چه آسوده شدی از دوران، ولی ما، ماتم زده هر لحظه به یادت هستیم.
امروز در سوگ و غم از دست دادن یک انسان بزرگواری، رخت ماتم به تن کردیم و اشک خون میگریم، این درد آنقدر گران و تلخ و سنگین است که نه توان باورش را داریم و نه تحمل بار غصهاش را، به این دلیل که؛
آقا علیرضا همسری مهربان، پدری نمونه، اولادی نیکو، برادری با محبت و رفیق بامرام بود، با این دلیل که هر چه از خصلت و خلق و خوی نیکویش بگوییم کم گفتهایم، از روی گشاده و خنده رو و مردم داریاش هر چه بگوییم. کم گفتهایم، این حجم از متانت و مرام و معرفتش باعث شده، امروزه خون گریه کنیم که چرا باید از دست میرفت و چگونه میتوان جای خالیاش را تحمل کرد؟!
نبودن و جای خالی آقا علیرضا از جمله آن نبودنهاییست که با هیچ چیزی پر نمیشود، شخصی بود که هر کاری برای دیگران، پیشقدم بود ولی خودش راضی نبود کسی را به زحمت بیندازد.
پدری بود که دو فرزند فهیم و نمونه به بار آورد که هر دوی آنها مایه افتخار همه ما و آشنایان هستند فرزندانی که الحق و الإنصاف قابل ستایشند. آقا علیرضا با هر گروه سنی، چه کوچک چه بزرگ با نهایت تواضع و متانت برخورد میکرد و شخصیت ایشان مثال زدنی بود و به جرات بگویم مایه افتخار و غرور ما بود.
او تلاش کرد که پرواز در آسمان موفقیت را به زیباترین شکل به فرزندانش از خردسالی یاد بدهد اما بشکند دست اجل که مهلت نداد، لذت دیدن و پرگشودن اولادش، در عرصة کار و زندگی و به بار نشستن ثمرههای زندگیاش را ببیند. بشکند دست اجل که چگونه بهترینها را نشانه میکند و این بار دست روی عزیزی گذاشت که همگی در عزایش، بهت زدهایم. چند هفته سختی را در بستر بیماری گذراند و متأسفانه علی رغم تمام تلاش کادر درمان، همسر، فرزندان، دامادها، خواهر ها، خواهرزاده ها و سایر بستگان برای مهیا نمودن ملزومات درمان، این ویروس منحوس چنان بر پیکر خستهی برادرمان غالب شد که تقدیر را اینگونه رقم زد که ما امروز سردر گریبان در کنار آرامگاه ابدیاش برای ملاقاتش بیاییم.
آقا دانیال عزیز! در این دنیای نامرد، مردانهترین دستی که میتوانستی در دستت بگیری دستهای گرم پدرت بود، میدانیم چه بار تلخ و سنگینی از غم بر دلداری، میدانیم بغض گلویت، در نبود پدر، هیچ وقت خالی نمیشود، سخت است در دل گریستن، سخت است بدون پدر زیستن، سخت است خداحافظی با چهرة پرمهر و خندان پدر و چه سخت است دلخوش شدن به یک قاب عکس، دانیال عزیزم! صد بار امیدت ترک خورد ولی از هیچ تلاشی برای نجات جان پدر کوتاهی نکردی، تو اولاد ارشد همان پدری هستی که همه او را به خاطر تواضعش و فهم و کمالاتش میشناختند، تو آینه تمام رخ پدر هستی، تو نمونه مثال زدنی در گفت وگوهای ما بودی و هستی و حالا نوبت توست که با گرمای دستانت به مادر و خواهر امید بدهی و آنها دستهای گرم عزیز از دست رفتهشان را در تو میجویند. تو غمهای بزرگی در این یکی دو ماه تجربه کردی، درد و زجر بیماری پدر را در سینه حبس کرده و بیش از حد توانت تلاش کردی.
دانیال جان! کلمه آفرین و احسنت، کوچکترین و ناقابل ترین واژه در مقابل شخصیت والای توست، تو که مثل پروانه دور پدر چرخیدی و سوختی تا بلکه بتوانی پدر را نجات دهی، ولی متأسفانه دست بیرحم تقدیر قویتر بود و مشیت الهی بر آن بود که ما امروز اینگونه در فراق پدر، بسوزیم و در برابر تقدیر حضرت پروردگار چارهای جز تسلیم نیست.
خانم تاج دوست عزیز، رفیق مهربان و خواهر عزیزم نیز در این مدت علیرغم اینکه حال مناسبی نداشتند ولی پا به پای پزشکان و فرزندش، در کنار بستر بیماری همسرش، لحظهای دست از تلاش برای بهبود حال وی، برنداشتند. ایشان گاه نگاهش به سمت خدا بود و گاه به صورت همسر، و در هر لحظه جویای روزنهای از امید بود، لازم است تشکر و قدردانی ویژه شود از ایشان، آقا دانیال و سایر بستگان و دوستان عزیز که تا لحظات آخر، تمام تلاش خود را کردهاند و ارزندهترین و زیباترین سپاس ها را تقدیم شما میکنیم و از خداوند برایتان آرزوی صبری عظیم داریم.
تشکر و قدردانی ویژه از برادر سید فرهاد حسینی نژاد جهت تهیه کتب ادعیه بنام مرحوم علیرضا رصاف که از خداوند میخواهیم ثواب این کار معنوی بسیار ارزشمند نثار روح پدر و مادر مرحوم ایشان گردد.
گرچه اندوه ما درغم از دست دادن برادر بزرگمان، آقا علیرضا رصاف، در واژهها نمیگنجد، و غبار زمان بسیار ناتوانتر از آنست که چهره پرمهر او را از خاطرهها پاک کند ولی؛ مطلبی کوتاه و قابل تامل را خدمت عزیزان عرض میکنم شاید تلنگری باشد برای همه ما ...
ای مردم! دنیا محل گذر است و زندگی هم یک فرصت کوتاه و غیر قابل تکرار، اگر یک روز، فقط یک روز را به روشن بینی در تار و پود انسانیت و همنوع دوستی، زندگی کنید والله بهتر است از صد سال عمر در جهالت و حرص و وابستگی به دنیا، قدر همدیگر را بدانید، مایه رنجش خاطر آدمها نشوید باور کنید آدمها همگی خستهاند، شما که میبینید روزگار، خودش به اندازه کافی غم دارد، میبینید که حال دل همه، به اندازهی کافی ناخوشایند است، اگر نمیتوانید شادی را به دیگران هدیه دهید، دستکم واکنش خود را نسبت به وقایع زندگی و اعمالی که در مقابل دیگران انجام میدهید، کمی منطقیتر، آگاهانهتر، منصفانهتر و خداپسندانه تر کنید. دنیا با عمر چندین میلیارد سالهاش به کدام یک از آدمهای طول دوران تاریخ بشریت وفا کرده؟! واقعاً به دنبال چه هستیم؟!
بترسیم، بترسیم که تا زندهایم در درونمان چیزی بنام انسانیت بمیرد، سعی کنیم بهانه حال خوب یکدیگر باشیم.
جهت شادی روح عزیز از دست رفته مان، مرحوم آقای علیرضا رصاف، صلوات محمدی پسند ختم فرمایید..
اجر کم عندالله سودابه زلفیان
نامه ای از مرحوم علیرضا رصاف
در فروردین 1400 نامه ای از جناب آقای وهابی (از همکاران قدیمی مرحوم علیرضا رصاف) برای دوستان ارسال شد. از جمله این دوستان مرحوم علیرضا رصاف بودند که پاسخ نامه آقای وهابی را به شرح ذیل ارسال کردند.
نامه تحریر شده به قلم جناب آقای وهابی
شروع نامه جناب آقای وهابی
سلام من به شما
یاران قدیمی ودوست داشتنی امیدوارم حالتان خوب باشه واگرحالی ازمن بخواهید خوبم وبه دعاگویی مشغول هستم.امروزکمی دیربیدارشدم ودرحال خوردن صبحانه هستم .می دانم که شماها سحرخیزترهستین والان سرکارین.انشاا..هرجاکه هستین سلامت باشین.حال خانواده هاتون چطوره امیدوارم حالشان خوب باشه ودرکنارهم خوش باشین.اب وهواطرفهای شماچطوره؟
انشاا..که هوای دلپذیری داشته باشین.اقوام چطورن؟
راستی پسر محمداقا ازدواج کرد؟
انشاا..که خوشبخت بشه.
همگی خانواده سلام می رسونند.
ای نامه که می روی به سویش
ازجانب من ببوس رویش
سلامی بودوعرض ادب ویاداوری خاطرات نامه نگاری چندسال پیش که چقدردوست داشتنی بودانتظارنامه وبعدبازکردن وخواندنش وچندبارخواندنش ....
حیف که مزه همه چی رفت.
بهرحال بخندیدن ودنیاروزیادجدی نگیرین چون دنیامحل گذره چه بخواهیم ویانه می گذره.
فروردین 1400
ختم نامه
نامه تحریر شده به قلم مرحوم علیرضا رصاف
شروع نامه مرحوم علیرضا رصاف
سلام صبح شما هم بخیر، نامه ی پر از مهر و محبت شما به دستم رسید. خیلی خیلی خوشحال شدم، باری اگر از احوالات این حقیر جویای شدید الحمدلله به لطف شما خوبم و دعا گوی شما، بچه ها و اهل منزل همگی خوبند و سلام گرمی به شما و خانواده محترم شما می رسانند.
پرسیده بودید آب و هوا چطوره است، باری باید به عرض برسانم هوا بسیار عالی و بهاری است برگهای تازه و نو روی درختان در حال روییدن و مرا به خاطرات کودکی سوق می دهد شکوفه های میوه بر سر درختان به مانند چادری مخملی با رنگی سفید و صورتی چشم هر بیننده ای را می نوازد. به قول فرمایش شما اینجا هم هوا بسیار دلپذیر و باطراوت است جای شما خیلی خالی است.
بله درست است پسر محمد آقا هم به سلامتی روز ۵ فروردین ماه امسال مراسم مختصری گرفتند، ما هم دعوت بودیم ولی متاسفانه بخاطر شرایط بد و شیوع بیماری منحوس کرونا نتوانستیم به عروسی برویم، آخر عروسی در تالار و در شهر خودشان دامغان بود. راستی به عرض شما برسانم که محمد آقا ماشاالله عیال وار شده، یعنی یک پسر بنام علی آقا و یک دختر بنام فاطمه خانم داشت ولی در این چند سال که شما از ایشان بی خبر بودید، ایشان به سلامتی مدرک فوق لیسانس حسابداری را گرفتند و طی همین سالها هم صاحب دو فرزند پسر ۴ ساله و یک ساله شده اند. علی آقا هم در دانشگاه نیروی هوایی مشغول درس خواندن شد و درجه دار شده است. الان هم به اتفاق همسر خود در بندر عباس مشغول خدمت شده است.
دوست عزیز از احوال اقوام جویا شده بودید، باید به عرض برسانم مادرم به شدت دچار پا درد شده و از ناحیه زانو خیلی رنج می برد، چندین بار او را به شهر بردیم دکتر ها می گویند این دردها از علایم سن بالاست ولی خودش می گوید من سنی ندارم، امسال که غنچه های گل محمدی ها ی باغچه ی مان باز شود من تازه هجده ساله می شوم. شوخی کردم که حال و هوای شما در شمال کشور عوض شود.
البته ایشان روحیه خوبی دارند یک بار دیگر هم که او را به شهر برده بودم تا دکتر اورا ببیند آقای دکتر گفت: مادر جان چی شده؟ حالت چطوره؟ مادرم با لحنی آرام گفت: آقای دکتر حالم خودم خوب است و خودم مشکلی ندارن ولی پاهایم خیلی درد دارد. آقای دکتر جوان هم با لبخندی از روی محبت به مادرم گفت مادر جان نگران نباش مشکل از شما نیست مشکل شناسنامه شما است. البته از آن روز که از شهر برگشتیم روحیه مادرم خیلی بهتر شده، چون بعد از دکتر اورا به میدان نقش جهان بردم البته او می گوید اینجا میدان شاه خدا بیامرز است. از عمارت عالی قاپو و مسجد شاه و مسجد شیخ لطف الله و سر در قیصریه هم بازدید کردیم. از بازار هم کمی فلفل و زرد چوبه و یک عدد گوشت کوب چوبی و یک جعبه گز هم گرفتیم. چون می گفت الان که به روستا برویم زشت است دست خالی باشیم چون همسایه ها به دیدن ما می آیند گز و چایی بخورند.
دیگر اقوام هم به لطف خداوند همگی خوب و دعا گو هستند. به قول آقا جان خدابیامرز مان، دیده را فایده آن است که دلبر بیند، شما که پیش ما نیستید جای شما خالی است، خمره ی سکنجبین در زیر زمین درحال رسیدن است و فصل شنگ و اسفناج وحشی و یونجه تازه به دست آمده.
ای کاش شما هم فرصتی می کردید و با اهل خانواده به ما سر می زدید تا دیدار ها تازه گردد و حال و هوای شما ها هم عوض شود.
راستی گوسفندان حاج قدرت ا... خدا بیامرز هم زند وزا کردند و بره های کوچک و نازی دارند هر روز بعد از ظهر گله گوسفندان که از بالای تپه به روستا سرازیر می شوند بره ها کوچولو هم بی قراری می کنند و دوان دوان بع بع کنان به سمت مادرشان بشتاب می دوند و صحنه ای بسیار جالب و دیدنی را خلق می کنند خلاصه هر چه از خوبی ها و زیبایی های روستایمان بگویم کم گفتم ، جانم برایت بگوید اهالی روستای ما همگی دعا گویند و سلام گرمی می رسانند.
تصدقت گردم و جانم فدایت.
از طرف من به همگی سلام گرم برسانید.
ای نامه ایی که میروی به سویش
از جانب من ببوس رویش
لعل دل من ضمیمه ی توست
برگیر و در آویز به مویش
به امید دیدار
دوستدار همیشگی شما
تا درودی دیگر بدرود
امضاء - علیرضا رصاف
تاریخ ۱۴۰۰/۰۱/۲۹
ختم نامه
آلبوم تصاویر قدیمی مرحوم علیرضا رصاف
آلبوم تصاویر دهه 80 و 90 مرحوم علیرضا رصاف
آلبوم تصاویر مراسم چهلم مرحوم علیرضا رصاف
آلبوم تصاویر مراسم سالگرد مرحوم علیرضا رصاف
رضایت نامه جهت اعزام به جبهه های جنگ ایران و عراق
در ذیل تصویر رضایت نامه پدر مرحوم علیرضا رصاف جهت اعزام ایشان به جبهه های جنگ ایران و عراق قابل مشاهده است. ایشان در سن 16 سالگی تصمیم می گیرند تا عازم جبهه های جنگ شوند اما با پافشاری بسیار زیاد مادر و پدرشان، از اعزام ایشان به مرز های جنوبی جلوگیری می شود و ایشان به شهر وزوان باز می گردند. لازم به ذکر است بسیاری از دوستان و عزیزانی که همراه ایشان از شهر وزوان به جبهه های جنگ اعزام شده بودند، به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
کارت های دانش آموزی مرحوم علیرضا رصاف
کارت پرسنلی مرحوم علیرضا رصاف در شرکت تجهیرات مدارس ایران
گزیده ای از عکس های پرسنلی مرحوم علیرضا رصاف
شناسنامه مرحوم حسینعلی رصاف
مرحوم علیرضا رصاف، به علت علاقه شدید به پدر خود، شناسنامه ایشان را به یادگار نگه داشته بود که تصویر شناسنامه در ذیل قابل مشاهده است.
صوت و متن آیة الکرسی جهت شادی روح مرحوم علیرضا رصاف
تهیه شده توسط: دانیال رصاف
آخرین ویرایش: 9 دی 1401
ارتباط جهت تدوین صفحه از طریق آی دی تلگرام زیر:
DanialRassaf@